حکومت علوی و روش استبدادی
حکومت علوی در نقطه مقابل روش استبدادی قرار دارد، حقوق مردم را به رسمیت میشناسد و میگوید حاکمان موظف به رعایت حقوق مردمند.
سوال این است که چرا مسلمانان و به خصوص شیعیان، با وجود این الگوی عالی حکومتی، در طول تاریخ گرفتار حکومتهای استبدادی بودهاند و آموزه های علوی نتوانسته معضل استبداد را در حکومتهای مستقر در جهان تشیع حل کند؟ برای شیعه با این پشتوانه اعتقادی شگفتآور است که حکومتهای استبدادی در جوامعش دوام و بقا داشتهاند. اگر معضل مبانی فکری نیست، کجاست؟
اولین مشکل برای حل معضل استبداد، مهجور بودن و کمتر مورد توجه قرار گرفتن این بخش از معارف علوی در فرهنگ ماست و برعکس، بخشی از روایات و مفروضات در فرهنگ ما تقویت شده که در تعارض با سیره حکومتی امیرمومنان است.
ما هم نهجالبلاغه داشتهایم، هم نداشتهایم. نهجالبلاغه را به صورت فیزیکی و نمادین داشتهایم اما حتی در فرهنگ نخبگان و فعالیتهای متفکران و علمای ما هم آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته واین قصور عمدتا به عهده علما، نخبگان و متفکران ماست.
به طور نمونه به مواردی اشاره میکنم: شیخ صدوق در کتاب امالی خودش حدیثی نقل کرده که البته سند صحیح و محکمیندارد. از امام کاظم نقل شده است: شیعیان، خود را به ذلت و خواری نیاندازید به ترک کردن اطاعت از سلطانها، اگر پادشاهان عادلند که دعایشان کنید و اگر ظالم و جائرند از خدا بخواهید آنها را اصلاح کند که صلاح شما در اصلاح پادشاهان و حاکمان شماست. این یک نوع نگاه است که حتی اگر حاکم ستمگر است، از خدا بخواهید او را اصلاح کند و خود را به زحمت نیاندازید و با او مخالفت نکنید.
این روایت با آموزههای امیرمومنان در نهج البلاغه چه نسبتی دارد. امیرمومنان میفرماید: افضل الجهاد کلمه حق عند سطان جائر و یک روایت هم میگوید با حاکم جائر مخالفت نکنید و فقط دعا کنید.
در روایت دیگر از امام صادق نقل شده: امر به معروف و نهی از منکر کنید عالم و جاهل را، اما با صاحب قدرت و شمشیر کاری نداشته باشید و او را امر به معروف و نهی از منکر نکنید. یا روایتی دیگر: اگر کسی سلطان جائری را نهی از منکر کند، اجر و پاداشی ندارد.
این دو نگاه است: یکی نگاه امیرمومنان که مردم را به نقش آفرینی در حکومت و انتقاد از ظلم فرا میخواند و دیگری امر به سکوت و سازگاری با ظلم کرده است. متاسفانه در فرهنگ ما نگاه دوم، که نگاه سازگاری و اطاعت از استبداد و ظلم است، بیشتر جا افتاده است.
تا پیش از مشروطه، کتابهای عربی در خانوادههای مذهبی رواج داشت به خصوص آثار علامه مجلسی مانند عین الحیات یا حلیة المتقین، در این نوع آثار، علامه مجلسی با نگاه سازگاری و اطاعت به سلاطین نگریسته است، در جلد دوم عین الحیات این روایت که حاکم را چه عادل چه جائر باشد، باید دعا کرد، یا در حلیه المتقین همان روایت عدم به خواری افکندن در مخالفت با سلاطین آمده است و متاسفانه علامه مجلسی روایات صحیح و محکم امیرمومنان را در این بخش نیاورده است.
ملا احمد نراقی، عالم بزرگ دوره قاجار که معراج السعاده ایشان، یکی از رایج ترین کتب اخلاقی در خانواده های ایرانی بوده است، در این کتاب میفرماید: بر رعایا و مردم واجب است که از جاده طاعت و انقیاد خارج نشوند و اسامی پادشاهان را در خفا و علن تجلیل و برای آنها دعا کنند، این در دوره قاجار است و مصداقش هم اول پادشاهان قاجار است و این را به همان روایت بدون سند صحیح از امام موسی کاظم (ع) مستند میکند. در ادامه هم میگوید: وجود طبقه عالیه سلاطین از اعظم نعمتهای الهی و قدر ایشان را ندانستن کفران نعمت غیرمتناهی است. ستون وجود ایشان را به دو دست دعا داشتن بر عالمیان واجب است.
خوب نتیجه این فرهنگ، جز ایجاد حکومت استبدادی است؟ واز آن استیفای حقوق مردم از حکام ظالم بر میآید؟
مرحوم محمدتقی مجلسی پدر علامه مجلسی هم در کتابش میآورد: حقوق پادشاهان به خصوص پادشاهان صفوی تالی و در کنار حقوق پیامبر اکرم (ص) است و میگوید روایتی را دیدم از آمدن پادشاهان صفویه و ادامه حکومت آنها تا ظهور حضرت حجت.
پس ما فرهنگ اصیلی را که تعالیم ضد استبدادی را به ما میآموزد، با دست خود دفن کردیم و هنوز هم این فرهنگ در جامعه ما حضور ندارد، مساله ما انقلاب نیست، در مجلس تدوین قانون اساسی شهید بهشتی همین خطبه های نهج البلاغه را مطرح کرد اما ذهنیت استبدادزده در جامعه ما به قدری قوی است که به این سادگی هسته فکری را نمیشکند.
میراث اخلاقی و اجتماعی ما، استبدادزده است و میراث اسلامی و حدیثی ما نیاز به بازنگری وتسویه دارد تا نگاه اصیل و مترقی اسلامی در آن احیا و حاکم شود.
آیا کسی مانند شهید مطهری داریم که بگوید: معتقد بوده و هستم هر مقام غیرمعصومی که در وضع غیرقابل انتقاد قرار بگیرد هم برای خودش خطر است و هم اسلام.
استاد سروش محلاتی